شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

                                   به نام آنکه زنجیر مجانین را به لرزه افکند

کنج اتاق رو خیلی دوست دارم !! واسه سر گذاشتن و گریه کردن!! واسه به خود رسیدن!!
نیمه شب که میشه میری اون گوشه میشینی سرت رو به دیوار میزاری و چراغ اتاق رو خاموش و چراغ دلت رو روشن!! بی اختیار بغض دلت میشکنه و اشک چشمات جاری میشه!!
به مهربونی ها فکر میکنی !! به خاطرات خوشت !! به تنهایی هات!! یا شایدم یه چیزی هست  خیلی وقته ورد زبون همه هست آهان <<هیشکی منو دوست نداره >> بابا کوتا بیا !! اونی که اون بالاس هواتو داره !! خیلی دوست داره . پس تا شقایق هست زندگی باید کرد یادتم باشه : ای برادر تو همه اندیشه ای.تو رو خدا قدر خودت رو بدون !!
عجب نجواهای شبانه قشنگی !!عجب شب های پاکیه پر رمز و رازو غریب!! کم از این شب ها تو زندگی امروز ما آدما پیدا میشه !! از بس دنبال سایه ها هستیم !! از بس به سایه ها ور میریم !! از همین شب ها هست که آدما به یه جاهایی میرسن . قدم های بزرگ رو از همین شب های قشنگ بر میدارند و جلو میان و بالا میرن !!
آخی!!؟
من که اهل دل نیستم . حرف دلم که اینجا نمیشه زد !!
 راستی دریایی !! تو خلوت هات با خدا ما رو هم یادت نره که خیلی در به دریم !!
ممنون همتون و یا علی

نظرات 2 + ارسال نظر
*صابر* شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:11 http://giitarist.blogsky.com

سلام متن قشنگی بود.. خوشحال میشم به منم سر بزنی

غریبه شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:25

موفق باشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد