ساعت حدود ۱۰ شب ... پس از چند ماه انتظار یه خبر وحشتناک دیگه منو شکست ... خسته و دلشکسته راه خونه رو درپیش گرفتم ... یه گوشه ی خلوت پیدا کردم و ... داشتم به خیلی چیزا فکر میکردم... تو بودی اما ازم دور... پیش چشمات شرمنده بودم ... یه شکست دیگه ... یه شکست ناخواسته ... از اون شب ۲سال میگذره ... هیچوقت فراموش نمیکنم ... صبوری تو ... عشق پاکی که من و تو رو عاشقانه کنار هم ساخت ... و خدایی که تنهامون نذاشت ...
و من با تو قدم در راه خدا خواهم گذاشت ...
پینوشت : اشتغال ثانیه هایم کمی زیاد شده است.چند روز دیگر باز میگردم...
یا علی
سلام
از اینکه آرومی و خوشحال کنار سمانه ی عزیز خوشحالم:)
و واست زندگی ِ شیرینی و آرزو می کنم
هر چند که تو پاسخ ِ سلام ِ منم با سلام ندادی
روزات و ثانیه هات پر از اسم ِ خدا
و نور
خوب باشی :)
خوبه
برای من هم دعایی کنید
چه خوب میشد اگر از اونچه می ترسیدی سرت نیاد ...
اما رسم زمونه اینه که از هر چی بترسی سرت میاد ...
با تقدیم سلام
وقت بخیر.
نوشته هاتون زیبا و پر احساسه!
با آرزوی توفیق روز افزون..
سلام...بهتون تبریک میگم به خاطر این عشق خدایی و پاکتان...برای شما وسمانه جان ارزوی خوشبختی بیشترتر...میکنم...و از خداجون میخوام عمر دوریتون را کوتاه و کوتاهتر کنه...برای منم دعا کنید که دوری من و عشقم هم به زودی تمام بشه...موفق باشید.یا علی
سلام
چطوری داداشی؟
خوش باشی
سلام
حرفام تموم شده.
بیاین و کمکم کنین.
ممنون
krahat begam be in eshghetoon hasoodim mishe
khosh be haleton
omidvaram khoda hamishe hamratoon bashe