قانون عشق سنگین است...و من تنم می لرزد...هر لحظه...هر روز...و قمار زندگی را میبازند...هرشب...هر روز...و من به خود نمی بالم...از این شب های بی روز…وهیچ نمانده برای من از دیروز...و انگار سقوط هدیه میکنند و به شکست ها می بالند و قلم در مانده میشود از لغزیدن به روی سپیدی کاغذ...و شاید سیاهی قلم...پلیدی درون...خم شدن زانوها...شکستن دل از شکست ها...چشم های همیشه نگران من...نگاه آلوده ی آدم ها...و من خسته ام از آدم ها...خسته از رنگ و وارنگ ها...خسته از نیرنگ ها...و چه ابرهایی که گذشتند...چه عبرت هایی که نگرفتند...و سرشاخه هایی که نابود میشوند و ریشه ای که هست در زمین عشق...و من باز تنم می لرزد...و اشکی که حلقه میزند در چشمان کم سوی من...و پیامی نیست در راه...نگاهی نیست پشت سر...کسی مرا نمیخواند...هیچکس...
از خویشتن خبر ندارم...از آرزوهای محال ...از آن همه فکر و خیال...ازآن چهار دیواری کوچک...سقف های کوتاه...دیوارهای شکسته از درد...آه میکشد بر من همین زمین...این عشق...آرام نمیشوم...تو آرام باش...گوش کن...به دردٍ دل من...صدایی انگار نیست...نگاهی مرا نمیخواند...و بغض گلوی من...شهادت میدهد از سنگینی شکست ها...از درماندگی...از آن اشک ها...دردها...ثانیه ها...سالها...آن نیمکت های تنها...آمد ها...رفت ها...رازها و روز ها...آن برگ ها...پاییزها...
میشنوی همسفر من؟
نگاه کن...به من...
...
کنار سجاده ی من نیست فرشته ای...نیست علی...نیست آسمان...کسی از نگاه کودکانه ی من نمیخواند که من هنوز کودکم...هنوز لبخند میزنم به کودکانی که دست های کوچک و خشکیده دارند...هنوز به معجزه ایمان دارم...
و میدانم که فردا...به "من و تو" سلام میکند...
پ ن ۱:تردید نیست...اگر تصمیم کودک درون من درست باشد من به ابد عاشقم...و چشمان تو را میخواهم...وتسخیر قلب تو را...باورهای تو را...
پ ن ۲:و باز مرداد است...
ba salam.linkdooni weblogi ast ke be tablighe raygane weblog ha mipardazad....weboge shoma ra didam..mayelam dar soorate tavafoghe shoma webloge shoma ra dar linkdooni tabligh va moarefi namayam va hamchenin dar mosabeghate ayandeye linkdooni webloge shoma ra ozve aza dar kenare digaran bebinam...agar tamayol be in kr darid be ma nazar dahid va linke ma ra dar webloge khod ezafe konid.motshakeram
سلام
وبلاگ جالب و زیبایی دارید
حاضر به تبادل لینک هستید؟
سلام وبت خیلی قشنگ خوشحالم که با وب شما آشنا شدم منتظر حضور سبز شما هستم
سلام به دوست قدیمی
خوشحالم که هنوز با همان قلم رسا سخن میگویی و مینویسی
کودکی درون همیشه عاشق خواهد ماند
موفق باشی
پسر چه خوب که توو این سن طعم عشقو چشیدی. متنات احساسات رقیقی داره و دوست داشتنی ان. با اجازت یه چن وقتیه لینکتون کردم. شاد باشی و همیشه در لحظاتت جاری.
va che khob ke baz ham mordad ast...Salam inja khobe nor dare
movafagh bashin
و من که می خوانم تو را... اما این کوه ها و کویر ها... این فاصله ها نمی گذراند بشنوی صدایم را...
و من که می فهمم تو را... چشمان پاکت را... اشک های پاکترت را...
نمی توانم ناگفته های بسیار دلم را در واژه ها طرح زنم اما:
چشمانم به سوی توست... قلبم از آن توست... و باورهایم برای توست...
... چقدر بیقرارتم رامین...
سلام، یه لیوان چای ما رو مهمون میکنی؛ با انجیر یا توت خشک
سلام
اخیرا سایت www.masomi.org امکاناتی را برای کاربران اینترنتی فراهم کرده تا هر فردی با هر عقیده و دینی، نظرات، اندیشه ها و سوالات خود را با دیگر کاربران مطرح نموده و به تبادل افکار بپردازند.
هشدار: در زمان ورود ممکن است ابتداء شوکه شوید که سایت را اشتباه وارد شده اید. اصلا تعجب نکنید پیش از هر تصمیمی به بخش انجمن سایت رفته و مقالات آن را مرور کنید. سپس اگر مایل بودید ثبت نام کنید.
این امکانات موقعیت منحصر بفردی را برای کسانی که می خواهند نظرات، عقاید، اطلاعات علمی، اندیشه های شخصی و احساسات خود را با کاربران بیشتری در میان بگذارند ایجاد کرده. بخصوص افرادی که دارای وبلاگ شخصی هستند می توانند پس از ثبت نام آدرس وبلاگ خود را وارد کرده تا بازدیدکنندگان بیشتری از وبلاگشان دیدن نمایند.
ضمنا در صورت ورود به انجمن در بخش نوشته های شخصی لطف کرده و به نظر خواهی من پاسخ دهید.
با تشکر
سلام
سلام
کسی که تو فرق میان او و دیگران را احساس نمی کنی اما او می داند که بی اعتنایی تو معنایی دارد که آن را تنها مجنون فهمید و بس .
there is an aswer...
لحظه ها را می شمارم تا شب میلاد پاکت...
خبر خبر خبر
یک ربع سکه:
کادوی کسی که تا پایان مهر ماه درست حدس بزنه که ادامه رمان سی جی ام چی میشه...
1- نین گال چه جور شخصیتی داره؟
2- و آیا مرد سیاهپوش زاییده تخیل این دختر چهارده ساله است یا خیر؟
3- نقش بارتو هاراس و مرد باغبان بارتیه و ویگو مورتنسن در داستان چه خواهد بود؟
با مراجعه به وبلاگ ما می توانید سه فصل نخستین این رمان را مطالعه فرموده و پاسخهای خود را در بخش نظریات وبلاگ ما ارسال کنید.
فراموش نفرمائید که آدرس وبلاگ و یا ایمیل خود را حتما درج فرمائید تا در صورتیکه برنده شوید با شما تماس گرفته شود.
من هرگز نخواستم که از عشق، افسانه یی بیافرینم;
باور کن!
من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم- کودکانه و ساده.
من از دوست داشتن، فقط لحظه ها را می خواستم.