حسی پنهان در من...سکوت خانه که مرا میگیرد...همیشه دردهایی هست...در غروب...شب های تاریک...شهر که در سکوت می رود و چراغ ها که خاموش می شوند...حس پنهان من بیدار می شود...حسی غریب...فراتر از عشق...حسی که نمی دانم با که میتوان در میان بگذارم جز خدا...اشک هایم جاری می شوند...کف اتاق با چشم های خیس قدم میزنم...مرور میکنم گذشته را...روزها و شب ها را...ثانیه ها را...برگ ها را... و پاییز...خاطره ها دارد برای کودکی که جز عشق هیچ نمی خواهد...
خیابان های سرد یادم هست...آن زمستان...قدم میزدم و از آدم ها پنهان می کردم...حرف هایم را...اشک هایم را...یادم هست غربت را...تنهایی را...و باز اشک...چقدر آرام شده است ...کودک سرکش آن روزها...می شود عاشق...به دنیا می خندد...به آن روزها...و فقط یک حس غریب است...و می دانم که فقط تو میدانی و میفهمی درد روزها و شب هایم را...تویی که چون من...باران خورده ی روزگارانی...تویی که اشک هایت ...قبل از من...باران را شرمسار خویش کرده بود...پشت آن پنجره...سردهای پاییز...خیابان های پر درد...شب های طوفانی...باران هایی که هیچکس زیر آن با تو همراه نشد...نیمکت های خالی از عشق...دل های پر فریب...و من برای تو ...برای همه ی آن شب ها و روزهایم بی تو...برای آن همه تنهایی که با نجابت به دوش میکشیدی...می گریم...آهسته و آرام...و گاهی تنهایم..."تنها تر از آن برگ خزانی که"...
تک ستاره "من" می خندد و من با خنده هایش آرام میشوم...گناهی ندارد معصوم من...این را اشک های نیمه شبانش به من میگویند...چشمانش گواهی می دهند...شاعر زیباترین ترانه ی من...شاعر روزهای سرکشی من...روزهای نیاز آلودم...نگاه من...به دنبال نگاه تو...
و نگاه تو مرا دیوانه میکند...
و آهای کودکان امروز...مراقب قلب پاک خویش...پاسبان احساس بی نظیر خویش باشید...
و خدا در انتظار حرف های توست...
پینوشت: چقدر حادثه ها زود می آیند...در این شیروانی سرد...دلم میگیرد و هر لحظه دارم درد...دیوانه اما اسیر...دیوانه ی عشق...اسیر قانون سرد آدم ها...
سلام
خوش به حالتون که اینقدر عاشقید و عشق واقعی رو پیدا کردید و تجربه اش کردید . پیدا کردن و رسیدن به چنین عشق نابی در چنین زمانه ای افسانه است که خوشبختانه شما به این افسانه دست پیدا کردید .
فقط می تونم بگم به حالتون غبطه می خورم .
خیلی سخته آدم 9 سال عمرش و جوونیش رو به پای یک آدمی که عاشقشه بذاره و آخر قدر محبتاشو ندونه که هیچ منکر همه محبت های تو هم بشه .
خیلی سخته آدم احساس تنهایی کنه .
نمی دوم معنی تنهایی رو می دونید یا نه ؟ از نوشته تون معلومه که زمانی تنهایی رو درک کردید ولی همون موقع هم عشقی رو داشتید که بهش فکر می کردید ولی من فکر می کردم که یه عشقی دارم ......
یه عشقی که به همه چیز و همه کس بد بینه . یه عشقی که ذره ای جا توی دلش واسه من نداره . نه دیگه عشق من نیست . اندازه دنیا ازش نفرت دارم ولی .....
سلام و عرض ادب
حرفای شما رو خوب میتونم درک کنم..
تو مقطعی از جوانیم اونقدر تنهایی و غربت کشیدم که امروز گاهی که بهش فکر میکنم غم و اندوه تمام وجودم رو در برمیگیره..
فهم ۹ سال با عشق زندگی کردن..برای آدمایی که بی عشق نفس میکشن خیلی سخته..و من میفهمم درد پنهان شما رو..دردی که حتی نمیشه به زبون آورد..از اونجایی که یکی از عزیزانم چند ساله شرایط مشابه شما رو داره..با درد بزرگ شما بیگانه نیستم.
ایمانتون رو بیشتر کنید..مطمئن باشید خدا تنهاتون نمیذاره...
از شعر زیباتون هم متشکرم
یا علی
اگر اشتباه نکنم این شعر از آقای مستور است که چون خیلی دوستش دارم براتون می ذارمش
در ستایش موهایت
می بویم گیسوانت را
تا فرشته ها حسودی کنند به عطر تو.
شانه می زنم موهایت را
تا حوری ها سرک بکشند از بهشت برای تماشا.
شعر می گویم برای تو
تا کلمات کیف کنند
مست شوند
بمیرند.
در ستایش دستهایت
وقتی که دل دستهایم
تنگ میشود برای انگشتان کوچکت
آنها را میگذارم برابر خورشید
تا با ترکیبی از کسوف و گرما
دوریات را معنا کنم.
در ستایش چشمهایت
دست خودشان نیست
وقتی از فرط معصومیت
با تابشی از جنس عشق
روحهای ولگرد بعدازظهر را
بر نیمکتی سنگی
کشتار میکنند،
چشمهایت ...
سلام به سفر کرده گرامی
خیلی لطف کردید سر زدید به کلبه حقیرانه ما
الهی ...
نه جز از یاد تو دل هست...
نه جز از یافت تو جان...
پس بی دل و جان ،زندگی چون توان الهی؟
موفق باید و سپاس از حضورتان
به نام خدا
باشه حتما قدر خودم رو میدونم.
سلام
فوق العاده نوشتی عالی بود
واقعا اخساس در تمامی حروف نوشتت جاری بود
اپ کردم منتظر حضورتم
بای
سلام
خسته نباشید
بردند به میزان عمل سنجیدند
بیش از همه کس گناه ما بود ولی
آن را به محبت علی بخشیدند
عیدتان مبارک
سلام دوست عزیز و با احساس
خوبین شما
چقدر زیبا می نویسین
ادم و پر از عشق و خواستن می کنه
قلم تون پاینده
موفق باشین
باز برای تو گفته ام و سروده ام. بیا دانای کل اندیشه های من...
"دوستت دارم"
سلام خیلی قشنگ نوشتی منم با اجازه خودم کپی از مطلبت گرفتم
که واسه تولدم بزارم تو وبم
ببخشین دیگه حلال کن
عالی بود................................................
سلام.
خیلی اتفاقی با وبلاگتون آشنا شدم. و واقعا از متنتون لذت بردم.
و من! به عنوان یه کودک امروز!!... مراقب احساسم که این روزها خیلی سرکش شده هستم.. قلبم که گریزپا شده و باید زنجیرش کنم به جایی.. کجا..
خواندمت.
سلام . خسته نباشی . وبلاگ جالبی داری مخصوصا مطالب قشنگی داره . خوشحال میشم که به وبلاگ های منم سر بزنی وبلاگ دوم من www.niyaesh.blogsky.com
اگر دوست داری با هم تبادل لینک کنیم . اگر خواستی منو با اسم شب آرزوها لینک کن و بگو با چه اسمی لینکت کنم . شاد باشی
سر سجاده ی نور
دم آن کوه بلند
تو دل پنجره ها
تو سکوت بی کسی
تو ترنم بهار
به خدای آسمون برسون سلاممون
شب تولدت با گل رازقیت مبارک...
نمی دانم چرا
حسی درون سینه ام می جوشد آرام
دلم در حسرت و تاب
نگاهم در پی لمس نگاهت
نفس هایم عطشناک هوایت
دلم می سوزد از این عشق پاکت...
سلام گلم
بعد از سحز شاید کمی به خود بیایم امما نه
سحر برای من یک چیز دیگه بود به دو پست اخرم سر بزن ممنونم
بروز کردم بای
چقدر دوستت دارم...
سلام دوست گلم سال نو رو بهت تبریک میگم
به مناسبت سال نو بروز کردم منتظر حضورت هستم
ممنونم
سال خوبی داشته باشی
مینا