پرده را کنار می زند؛پشتِ پرده ایستاده،با اشک و حسرت به چشمان عشقِ خویش خیره نگاه می کند.عاقِد برای بار سوم می پرسد دوشیزه مُکرمه،عروس خانم..وکیلم؟سُکوتی تلخ..به لب هایش خیره می شود،تنش دارد می لرزد؛لب های عروس هم..یاد روزهایی می افتند که دست در دست هم در خیابان می دویدند؛یادِ لحظه های دیدار؛یاد خداحافظی هاشان..
بله را می گوید؛قلبش فرو می ریزد و این خداحافظی آخر است؛این بار دست تکان نمی دهد،دستانش در دست دیگری است..اشک امانش نمی دهد؛پرده را می اندازد..
عروس با چشمانی خیس دست در دست عشقی شاید تازه،سر به زیر،از جلوی چشمانش عبور میکند..
و این پایان قصه نیست...
نه پایان قصه قطعا این نیست...این تازه اوج سوزناکی عشق اشت
:(
هر بار که مرا می دید ساعت ها گریه می کرد! آخرین بار که به سراغم آمد دیوانه وار می خندید! وقتی حالت استفهام را در نگاه من دید با طعنه گفت: تعجب نکن که چرا می خندم من دیگر آن زن سابق نیستم! بس بود هرچه تو قاه قاه خندیدی و من های های گریستم!...
تازه حرفش را تمام کرده بود که قطره اشکی سرگردان در گوشه چشمش لنگر انداخت؟ با طعنه گفتم: بنا بود گریه نکنی..پس این قطره اشک چیست؟! اشک را با دست پاک کرد و فیلسوفانه گفت:
این؟!..این اشک نیست. نقطه است! می فهمی؟! نقطه..این آخرین نقطه ایست که به آخرین جمله ی آخرین فصل کتاب ایمانم به عشقِ مردان گذاشتم! من دیگر به هیچ چیز مردان ایمان ندارم جز به یکپارچگی شان...یکپارچگی در نامردی!...
سلام ممنون که به وب من سر زدی
واقعا این مطلبی که گذاشتی منو یا کسی انداخت که با گذشت ۲ سال هنوزم نتونستم فراموشش کنم
ممنون از اینکه به من سر زدید:)
لحظه ای که با خود می اندیشی که ای کاش هیچ وقت به دنیا نمی آمدی ..........
فکر خواهم کرد.....
تلخ بود !
سلام خبری ازت نیس
سلام
مرسی آمدید
زیبا بود
نوشته هات اشک آدمو در میاره انقدر غصه خوردم مریض شدم اونم چه مریضی اما خوب میشم به زودی خدا خیلی بزرگه آدم باید فقط شاد باشه تودنیا تاتنت المه نمیفهمی...برام دعاکنید لطفا
اوووووم... :-(
نوشته هاتون قشنگه و البته چند تایییش زیادی ناراحت کننده بود...موفق و شاد باشید
سلام ...
یلداست ، بگذاریم هر چه تاریکی هست
هرچه سرما و خستگی هست تا سحر از وجودمان رخت بربندد
امشب بیداری را پاس داریم تا فردایی روشن راهی دراز باقیست...
هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم
و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها.
روزهایتان پر فروغ... شبهایتان ستاره باران... و یلدایتان رویایی.
** یلدا پیشاپیش مبارک **
http://www.mihan24.com/user_upload/images/editor_photo/1287568240Pomegranate-sorbet-300.jpg
سلام عزیزم[قلب]
وب خوبیه[گل]
به من هم سر بزن[گل]
البته نظر یادت نره[قلب]
مرسی..........
و این پایان قصه نیست بلکه شروع قصه است ای کاش این را میفمیدند...
یعنی عاقبت من
من نمیخوام یه همچین روزی و ببینم
یعنی طاقتشو ندارم
توانشو ندارم
خدا خودش کمکم کنه که به گناه نیفتم