شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

لحظه به لحظه به آن لحظه ی روحانی نزدیک میشوم...آن روزِ حادثه...آن حادثه ی بزرگ...آن روزِ گرمِ طوفانی...آن روزِ عشق...آن روز خنده های پنهانی...آن اشک های بارانی...آن خداحافظی طولانی...

و من آخر آن چشم های نافذ و گیرا را دیدم...و گرمی نگاهِ عشقانه ی تو مرا سخت گرفت...من کنار تو نشستم در اوجی از عشق...گرمای تنِ نازکت برای اولین بار،مرا تب دار کرد...شهر برای من و تو جشنِ دلدادگی گرفته بود...صدای خنده های خدا می آمد...فرشته ها تو را می بوسیدند و من تاب نداشتم...من در تب بودم...تبِ عشق...تو چقدر زیبا بودی...هوشیار و دانا...شب شد و شهر را سکوت گرفت و من در حوالی تو تا خودِ صبح آرام نداشم...صبح میشود و دوباره با تو قرار می گذارم...این یک ملاقات گرم و شیرن است...من مستِ تو شده بودم...برای با تو بودن سخت مهیا شده بودم...سخت عاشق..وای که لحظه ی خداحافظی چه بر من گذشت...لحظه ای که سخت گذشت...من آنقدر اشک ریختم...همه به پای تو...به پایِ تمامِ پاکی ات...کودکانگی ات...سادگی ات...دلم آشوب داشت همان لحظه که چشمان تو برق داشت...احساس تو با همه فرق داشت...نگاه تو درد داشت و من دردِ تو را انگار خوب فهمیدم...دردِ یک عشق آتشین...

و بسم الله العشق...من آمده ام به زیارت تو...من هر روز در طواف توام و تو هنوز این را نمی دانی...آخر تو کودکی...کودکی سر به هوا...شاد و سرخوش...کودکی سرکش...کودکی همیشه نگران...کودک من سلام ! سالگرد این دیدار عاشقانه بر تو مبارک...

نظرات 16 + ارسال نظر
ساده دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:55 http://manzanirani.blogsky.com

خیلی لطیف مینویسین...ممنون

no name دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 17:33 http://www.zakhmebikasi.blogfa.com

سکوتـــ من هیچگاهـ از رضایتــم نیست...

من اگــر راضی بودم ،سکوتـــ نمی کردم...

می خندیدمــ ــ...

GHAZAL NAFAR سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:51 http://35MILIMETRI.BLOGFA.COM

سلام.عرض ادب.مرسی که سر زدین به وبلاگ من.عالی می نویسید.قلم خیلی خوبی دارید.تبریک میگم.خوشحال میشم بازم شاهد نظرات شما تو وبلاگم باشم.

good girl سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 17:46 http://aseman-man.blogsky.com

چقدر زیبا....
حس من وقتی با حسش آمیخته شود.
کولاک می کند.
هم در من
و .......
هم در او
وبلاگتون زیباست.

پروین پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:35 http://www.parvin73.blogfa.com

چرا ....
چرا برای رفتن به بهشت آنقدر سخت میگیرند که سر از جهنم در می آوریم

faeze دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 18:18 http://www.ghoghayesokoot.blogfa.com

یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی،

قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که:

می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ...

دایموند سه‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 22:38 http://daremtedaderoozha.blogsky.com

چرا نمینویسید؟

رویا - علیرضا دوشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 20:17 http://www.sayehe2eshgh.blogsky.com

سلام
دیگه خیلی وقته به ما سر نمی زنی. بی معرفت شدی ؟
رویا - علیرضا

سیاوش جمعه 10 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:09 http://khastetarinha.blogsky.com

سلام... خیلی زیبا بود خیلی...
با قلبی شکسته، چشمانی خیس و یک سیب از او خداحافظی کردم. ولی خداوند عشق خداحافظی تلخ ما را به سلامی دوباره شیرین کرد.

خوشبخت باشید و عاشق تا ابد
انشاالله

... شنبه 18 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 20:01 http://nafas-a.blogfa.com

سلام.وب جالبی داری.ممنونم ک ب وب منم اومدی.راستی گفته بودی ک اسم وبلاگم کنجکاوت کرده!میتونم بپرسم واسه چی؟؟؟

آسمانه ی تو سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 14:02 http://samaram.blogsky.com

گاهی آنقدر دلم برایت تنگ می شود و در خود فرو میروم که یادم میرود کنار توام!
گاهی آنقدر دلتنگ میشوم که باور نمیکنم چند ساعت یا دقیقه ی دیگر دست هایت را لمس خواهم کرد...
من همیشه عاشقم...

omid سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 20:36 http://www.whitrose.blogsky.com/

خوشابحال کسائی که به عشقشون میرسن.خوشابحال تو،خوشابه حال سمانه
ماکه هنوزاندرخم یک کوچه ایم.
حس گم بودن،گم شدن،خلاصش سردرگمی
شادباشی وعاشق(عین کامنت سمانه رو گذاشتم)

پیله تنیده پنج‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:28 /http://pileyetanideh.blogfa.com/

سلام
بسیار متن های زیبا و گیرایی بود

سالومه پنج‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:12 http://roozhayesaloume.blogfa.com

سلام
از آشنایی تان خوشوقت شدم امیدوارم درموقعی مناسب بتوانم مطالبتون و بخونم.ازلینک هم سپاس.

نیما سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 19:48 http://n-poems.blogsky.com/

چقدر می توانم عاشقت باشم
تا باز هم با لباس دوش بگیرم!؟
چگونه می توانم مادرم را متقاعد کنم
که من دیوانه نیستم
فقط عاشق تر شده ام؟
چرا چرا چرا
تا به خودم می آیم
با دلم می روم؟؟؟

اسماعیل نظری

محمدرضا یکشنبه 16 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 18:54 http://www.youtupe.blogfa.com

درویش ها نان را که درآب می زنند

تا خمیرکی خورد شود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد