خانه را غم می گیرد...خوب نگاه میکنم،تو نیستی انگار و من بی عشق می میرم...بی عشق دلگیرم و این عشق...این سخت دچار بودنِ من...این سخت را همیشه خوب باور میکنم.عشق این روزهایم به تو عطش دارد،بارانِ عشق تو را میخواهد انگار...
و تو که چقدر دوست داشتنی هستی؛تو ای همیشه نگرانِ من...توکه هستی نفسِ من؛نفسِ این خانه را از من نگیر...تو که سخت باور میکنی خواستنِ مرا؛این خواستنِ سخت عجیب را...من میدانم دلت برای پدر تنگ میشود...در دلت میان عشقِ پدر و عشقِ به من همیشه جنگ است؛درست عکسِ من که دل پدرم انگار از سنگ است،سنگی که سالهاست به سینه ام میزند؛سینه ام صداها دارد...از بی مهری هایش سردِ سرد است...
من از آن روزهایِ طولانی عبور میکنم...روزهایِ سخت...تو انگار گاهی خیلی تنهایی،جنسِ این تنهایی را فقط من میفهمم...و تو گاهی خیلی دلگیری،از همه؛جنسِ این را هم خوب می فهمم...من سالهاست که دنیا را با چشمان زیبایِ تو می بینم؛دنیایی که تو برای من سخت شیرین ساختی،دنیایی انگار دوست داشتنی!
کاش بیشتر بخندی نازنینِ من،از آن خنده های بلند،همان خنده هایی که سکوتِ خوابگاه را شبیخون بود...
کاش بیشتر سر به هوا شوی...بیشتر سادگی کنی،کودکانگی کنی...کاش برایم از آن ترانه ها بخوانی...از آن اشعار عاشانه ات...کاش بشود حسِ دلدادگی ات را بیشتر حس کنم،وقتی برایم شعر میخوانی...
تمامِ دنیا همین است نازنینِ من...خنده های تو؛اشک هایِ من؛دردهای تو؛صبرهای من؛حرف های تو...می بینی؟؟! دنیا تشنه ی حرف های دنیایِ من و توست...نگو که دنیا بی وفاست به عشقِ من،به عشقِ تو...نگو که تو روزی آخر میروی؛نگو که روزی مرا تنهای تنها کنار ساحل می بینی...با قامتی شکسته؛قلم به دست،با موهایی پریشان؛از آن موج هایِ سهمگین نگو...از آن افق هایِ ناپیدا...نگو که من پشتِ یک مه غلیظ می مانم...نگو که روزی مرا نمی خواهی و من سخت تنها میشوم،در این زمانه ی غریب...نگو که روزی در خلوتِ تو هیچ جایی ندارم...نگو که می میرم...
بی عشق مرگِ تدریجی است مرا...بی عشق من همیشه دلگیرم...
یک بارِ دیگر عاشق شو...یک بارِ دیگر بلند بخند...از حسِ امروز خارج شو...
یک بار دیگر در اوجِ آن تنهایی هایت مرا صدا کن...
.
.
.
خانه را نور گرفت؛یک بار دیگر صدای پای تو می آید...
سلام وب قشنگی دارید
سلام مرسی که بهم سر زدی وبلاگ خوبی داری
نمیگم وبلاگ خوبی داری و ممنونم که سر زدی که نمیدونم چرا اینقدر این جمله ها رو کلیشه ای و بی ربط میدونم .. پستت رو چند بار مرور کردم .. میدونی همیشه دوست داشتم به این خوبی بنویسم ...
ولی هیچ وقت نتونستم .. همیشه عامیانه نوشتم رک صحبت کردم ..
میدونی اینطور نوشته ها یا دل های شکسته و یا عاشق میخواد ! که من یوختی ام :))
البته گاهی هم اسنان های با ذوق ...
در هر حال ++++++ لایک عالی نایس و .. غیره ;)
سلام،خوش آمدید
برای درک نوشته های من باید عشق واقعی رو با تمام وجودتون حس کرده باشید..
سپاس
فراموش کردن عزیزان بی احترامی به قانون خاطره هاست
ارادت مرا هر روز در سر رسیدت تیک بزن . . .
.
این اولین کامنت من است ... 2 یا 3 سالی می شود که اینجا را می خوانم
در دوره های مختلف زندگی ام.
ای کاش می کردم که قدر عشق ها را مردهایی چون شما خوب بدانند ...
و بداند ...
افسوس ...
در نهایت غمگینی حالم برای شما خوشحالم ... برای شمایی که برایتان اشک می ریزم ...
عشق را خوب می فهمم ...
سپاسگذارم
مراقب احساس زیبای خود باشید..
پدر من هم از سنگه
اما شما پدری از جنس عشق و محبت و مهربونی هستید مثل پدر بچه های من.
سلام ...
وبلاگ خوبی داری به منم سر بزن و اگر با تبادل لینک موافقی منو با اسم
♥ آسمان پر ستاره ♥ آسمان شیراز ♥
لینک بکن و خبرم بده با چه اسمی لینکت بکنم. مرسی
http://sky-2012.mihanblog.com
http://oradoo.shoploger.com
سلام مرسی سر زدین.
سلام
مرسی خوش اومدین
ممنون که من را خوواندی
هست راقدرندانی می شود بود♥
توی دنیای تلخی ها و سردی ها
چقدر این عاشقانه ها به آدم می چسبد. مثه یه روز برفی و خوردن چای !مثه ظل تابستون و شربت خاکشیر تگری !
بنویس ... کم نه ؛ مدام و مداوم ... میون اینهمه رنگ خاکستری چقدر حس پروانگی ام گل کرد! بی اغراق رنگین کمونی شدم!
خوشحالم...
رامین وسمانه عزیزمن یک دوست قدیمیم که همیشه بیادتونم امیدوارم همیشه خوب وخوش وموفق باشید.ارادتمندتان
سلام
سپاس از تو ای قدیمی
کاش اسمت رو میذاشتی تا با اسم به یادت باشم.
سلا ، وبتون عالیه ، اگر مایل به تبادل لینک هستی بهم سربزن ، مرسی
چقدر خوب که چشمای شما هنوز به واقعیت ها بازن.آفرین.