شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

دیدی که چگونه شد؟! دیدی چگونه آمدم؟!  آمدنی که رفتنی در آن نبود...نیست...دیدی که‌ سخت استوار ایستادم؟ ایستادی... دیدی که چگونه دست هایت را گرفتم؟ دیدی که چه شد؟؟!

آخر آن همه شیدایی و عشق، یک آغوش امن برای تو ، یک عمر باتو بودن برای من...بهتر از این نمیشد..! و تو همه را پیش چشم هایت‌ دیدی...دیدی که چگونه‌ شد؟؟ پیش چشم همه شان شد...همه آنهایی که حسرت ها بر دلهاشان نهادیم...

سالها گذشته و هنوز احساس من به تو یک ملودی آرام عاشقانه است...

امروز ما همه چیز داریم...عشق...شادی...شور...عزت و غرور و دست هایی که تا همیشه گرم است...

از تو ممنونم... دوستت دارم و سالگرد ازدواجمون مبارک...

نظرات 1 + ارسال نظر
مصطفی دوشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 19:00 http://isis.blogsky.com

سلام دوست عزیز
بعد از سالها داشتم وبلاگ قدیمی و بازنشسته خودم رو میدیدم که چشمم به کامنت شما خورد!
خوشبختانه میبینم که هنوز مشغولید و چقدر خوبه!
با آرزوی بهترین ها
مصطفی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد