راه مرا خواند و عشق تو را خواست...جاده پر از خطر بود و ما سرریز شدیم از خاطره...روزهای پر از التهاب و شب ها همه بی خواب، اشک و ماتم و شوق دیدار...تا بعد عمر، این شد قرار بین من و تو...قراری که تا همیشه برای من و تو برقرار است...یادش بخیر، حوالی 8 صبح بود که تو مرا در حوالی احساس خودت احساس کردی...و ما به هر آنچه که آرزو کردیم، رسیدیم و عشق، شغل و پیشه ما شد...امروز من هنوز با تو هستم و کوله باری از شادی و شور و احساس و هنوز خاطرِ تو را میخواهم...آری، من خودِ خودت را خواستم و میخواهم...
پینوشت: سالگرد اولین دیدارمون مبارک "عزیزم"