ترانه های زندگی من...برای تو از کودکی ساده میگویند...از خنده هایش...روزها و شب هایش...نادانی هایش...اشک هایش...هوای خواستنش...و عشقی که خالص برای تو دارد...
بهار که می آید دلم تنگ میشود...برای آن همه سختی...که برای با تو بودن کشیدم...چه روزها و چه شب هایی...سخت اما آتشین...و آغاز این جاده رویایی شیرین با خود داشت و امروز شیرین تر...
بهار که می آید با هم...زیر باران میرویم...چتری از عشق به روی قامت تو میگیرم...و زیبایی تو را...در آغوش میکشم...و تو در نگاه آدم ها نیز...همه هستی من میشوی...و من با اشک آرام میخندم...
بهار که می آید تو نیز به من لبخند میزنی...من از تو آموختم عاشق بودن را...زیستن را...خندیدن را...بودن را...و شرمسارم از تو...و خدای تو...خدایی که در نگاه تو جاریست وقتی تو...به من می نگری...
بهار که می آید...
پینوشت: پیوندی مقدس در پیش است...تماشاگه عشق باشید...
سلام.اولین باره به وبتون سر میزنم.مطلبی که مینویسید خیلی به دل میشینه.میتونم خواهش کنم با هم تبادل لینک داشته باشیم.اینجوری بهتر میتونم از مطلب های قشنگتون استفاده کنم.منتظر جوابم.
و تو... همان کودک احساس من ... همانکه بی صبرانه وصالش را آرزومندم. همانکه با آمدنش به من آموخت زندگی را از کدام پنجره باید دید... و سمت ان سوهای زندکی من چقدر زیباست وقتی تو با منی...
و این بهار آغاز شکفتن است... یادت هست؟
بی صبرانه جدا شدن هفت برگ اول تقویم را انتظار می کشم...
"یا علی"
:)
سلام
مرسی که جواب میلامو ندادی:)
سلام عزیزم بروز کردم منتظرتم
پاکی و لطافت عشقتون هر لحظه ناب تر و تازه تر... آاااممین
سلام من اولین بارمه اومدم اینجا خیلی خوبه همش از عشقت گفتی بهش میگم قدرتو بدونه
بسیار زیبا و دلنشین
با اجازه شما و به نام شما میخوام ارسال کنم برای دوستی
اجازه شو دارم؟
سلام
با ذکر نام ایرادی نداره
متشکرم
این متنتون رو با اجازه در وبلاگم استفاده می کنم