شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

سالگرد یک روز خاص...خیلی خاص...

نظرات 26 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 18 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 10:55

شما خوبید؟
چرا پس انگاریه چیزی کمه اینجا؟
چرا آسمانه تون نیس؟!!
پیش همید؟
نکنه خدای نکرده قهرید باهم؟
خیره ایشالا...
ایشالا همیشه عاشق وعاقل باشید و زندگی تون روشن...

کم نیست...
همه چیز هست..عشق..خدا..نفس

منم سمانم شنبه 18 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 11:08

سلام
می گم شما چه خوب هنوز عشقی هستید!!
چطور میشه زندگی اینقد عشقی باشه؟
میشه به ما هم یاد بدید؟
خواهش میکنم...
یه چیزی بگید دیگه ..
لطفا..
منم میخام با همسرم همیشه عشقی باشیم...

سلام
میشه..من سعی کردم همیشه هنر عشق ورزیدن رو یاد بگیرم..
به نظرم باید مثل روزهای اول عاشقانگی تون فکر کنید، رفتار کنید..بی توقع و بدون هیچ انتظاری عشق بورزید..شاد و سرگشته و سرخوش..روزهایی که شاید هیچی نداشتید اما عشق داشتید..همه جوره به هم احترام میزاشتید..هیچ جوره نمیزاشتید عشقتون ناراحت یا دلگیر بشه..
برگردید به روزهای اول و ببینید اون روزها دقیقا به چه چیزهایی فکر میکردید...
مثلا شاید اون روزها کافه میرفتین فقط و فقط در مورد علایق و سلیقه های های همدیگه صحبت میکردین..اینکه تو چی دوست داری، تو به چی فکر میکنی، چی میخای، چی برات مهمه..
شاید اون روزها فقط تو بودی و توبودی و عشقت..اما حالا کافه میرین در مورد چیزهای دیگه صحبت می کنین..راجع به مشکلات زندگی، آدما..خستگیاتون.. هرچیزی غیر خودتون دو تا..

منم سمانم یکشنبه 19 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 14:06

سلام
من هنوز منتظرم تا یه چیزی بگید..

می دونید من احساس میکنم وقتی خیلی عاشق باشی یه جا میشکنی و...عشق کمتر میشه و ...

من یه بار عاشق شدم خیلی سخت بود چون کمترین بیتوجهی از طرف اونو طاقت نمی اوردم ...آخرشم عادی شد برام ...

برا همین دعا کردم واز خدا خواستم دیگه عاشق نشم و خدا رو شکر دیگه نشدم ...و نمیشم ایشالا

حتی با شوهرمم عاقلانم تا عاشقانه...اتلبته گاها عاشقانم ولی عشق جانگداز ندارم خداروشکر...اینطور راحتترم...

سلام!
آره میشکنی اما دوباره میتونی برگردی سمت عشقت...
ظاهرا همسرتون عشقتون نیست..اما سعی کنید بهش عشق بورزید..حتی یه جاهایی شما یادش بدید چطوری باید عاشق بود..ببینید اون چی دوست داره..چی میگه..چی میخاد..چی ناراحتش میکنه و چی شادش..ازش بپرسید..همیشه بپرسید..

سفرکرده دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 10:51

سلام !
پر از خواستن ها و نرسیدن ها
پر از رفتن و نرسیدن
دل بستن وشکستن ها
دلت دریا

سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:44 ب.ظ


اینجا هنوز سوت و کوره
بوی شکستن میده
میشه به زندگی یه جور دیگه نگاه کرد
منتظر حضور شما هستم
چهارشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:44 ق.ظ


تمام شد...

سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ق.ظ

سفرکرده دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 10:54

با قلم می گویم :

- ای همزاد ، ای همراه ،

ای هم سرنوشت !

هر دومان حیران بازی های دوران های زشت

شعرهایم را نوشتی

دست خوش !

اشک هایم را کجا خواهی نوشت ؟

مشیری

قلم..فلسفه ای عمیق برای من عاشق پیشه ی دیوانه دارد...

سفرکرده دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 10:55

سلام و یادی از دوستان قدیمی.. !

سلام

سفرکرده دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 10:57

5 - اردیبهشت‌ماه - 1388 ساعت 09:12

خواب کودک تعبیر میشود...
و بعد ها
میفهمد که خواب کودکانه ی او یک حقیقت است
یک حقیقت ناب
یک عشق...

سفرکرده دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 10:59

الهی چشمان تو به ابد کابوس زمستان نبیند !
بهاری و گرم باشی
شعرت زیبا بود ......
دلت دریا

جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 22:38

سفرکرده دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 11:01

ساده و زیبا بود .....
داد و بیداد که در سینه من عاطفه نیست .....
نمیدانم .....
سلام عزیز
چطوری ؟

جمعه 9 دی‌ماه سال 1384 ساعت 14:01

سفرکرده دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 11:06

سلام
چه شب ها در یاد او گریستم .....
دیگر یاد گرفتم که ....
زیبا بود

پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:31 ق.ظ

سفرکرده دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 11:09

من خورشید را می ستایم



به خاطر بزرگواری بی حدش



که شب هنگام نا پدید می شود



تا ماه فراموش کند حقیقت تلخی را



که از او نور می گیرد .
پنج‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:49 ق.ظ
سفرکرده
چقدر عجیب ! ماه رو نمیگم اینجا رو میگم !
عوض شده و شاید متحول ..

یه دوست نه دشمن! دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 11:14

من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلالست و آب بی تو حرام
سعدی

و من نیز...

سفرکرده دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 11:15

جمعه 24 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 21:34
سپاسگذارم از تو
تویی که زلال،شفاف و صافی...
تویی که هر روز متولد میشوی
پاک
شاد و ساده
من از تو ممنونم
من از غیر تویی که مرا از تو غافل میکند سخت دلگیرم
انگار که هر روز همه شان را نفرین میکنم!
میدانم که میگیرد آخر دامنشان را...

یه دوست نه دشمن! دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 11:25

نمی شناسمت.....


ولی دوست دارم بنویسی و بخوانمت.....

کجایی؟

ماجرای تو و عشقت خواندنیست...

به کجا رسیدید....

دلتان میوه نمی خواهد...

کجایید؟

میوه دلتان ....

9/20/نود و شش

میوه که نه..اما عشق را هر لحظه می خواهد..می خواند...

یه دوست نه دشمن! دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 11:31

قدر پدرت رو بدون اگه هست...
چرا باهاش سردی؟
هرگز چیزی جای والدین رو نمیگیرن...
مواظب باش عاقت نکنن...

شاد باشی و خوشبخت کنار زن جان که جان جانان است و شیرین تر از قند عسل و عشق میچکد از کل وجودت برای او...

تو نیستی تو فانی شدی برای او ...برای زن...

برای مادر پدرتم فانی باش ...

(یکی می خواد به خودم بگه البته...)

متوجه نشدم..

سفرکرده و دوست نه دشمن! دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 11:32

بنویس!
.
.
.
.
.
بنویس!
.
.
وباز بنویس!

رامین دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 11:47

**رامین تو**
آمده ای و من حیات میگیرم
دوباره با شعرهایت
افکار پیچیده و ساده
حرف هایی شنیدنی
من خاص بودن تو را فهمیده ام
بانوی خاص من...
سلام
باز خوش آمدی به خانه ات...
و باز منتظر حادثه های این خانه ام

جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:20

**رامین**

رامین دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 11:49

دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:12
بیتاب منتظر شعرهایت هستم و گاهی نگران..
آشتی کن
با قلم
با احساس
منتظرم...

منم سمانم دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 11:53

بابا جواب بده دیگه!

بی ظرفیت...

کجایی پس؟

البته ببخشید!
با احترام

یه دوست نه دشمن! سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 08:18

سلام
اگه اشتباه نکنم دیگه رفت تا 6 فروردین 97 که تولد عشق و جان،جان جانان...رو تبریک بگی....
بعید می دونم تا اون وقت بیای اینجا..
پس منم وقت خودمو که خیلیم برام مهمه تلف نمی کنم
و..
یا علی تا سال بعد که معلوم نیس کی زنده هست و ...

خوش وخرم و خوشبخت باشید جناب مشکاه

اینجا همیشه هستم..

یه دوست نه دشمن! سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 09:04

راستی ایشالا که موجب کدورت خاطرتون نشده باشم.
اگه رنجشی رو موجب شده باشم ،قصدی نبوده حلال کنید.
شاید چون قلم شما انقد روان هست حس صمیمیت و نزدیکی کردم باهاتون.
اشکال از من بوده حلال کنید...
یا علی...

نه اختیار دارید..دنیا خیلی کوچیکه و من شما رو نمیشناسم..

یه دوست نه دشمن! سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 08:51

مرسی..
بله دنیا خیلی کوچیکه و خداهم بالای سر...
دقیقا متوجه منظورتون نشدم این تضاد کوچیکی دنیا ونشناختن من؟!
زندگی به من آموخت که هرگز گناه نکنم ...
اگر از طریق گناه بخوام به اهدافم برسم خیلی راهم دورمیشه خیلی...من اینو تجربه کردم و الانم تاوان یه گناه بزرگ رو دارم میدم... ای زمین وآسمون و هر که در آن است برایم دعاکنید
یه بیت از شعر خودمه:
.
.
یه لحظه غفلت!من تو را ازدست دادم...
این بود رمزحال و روزی که خدا خواست...
.
.

گناه..واژه ی غریبی هست برای من...شاید چون نیاموخته ام که اصلا گناه چیست..با کدام ملاک و معیار من گنهکارم و یا نیستم! انگار متر و معیاری نیست..پس گناه معنایی فراتر از این ها دارد.ما بی خبریم و ناآگاه!

یه دوست نه دشمن! سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 09:00

در حقیقت من نزدیکه 4 ساله که تقریبا هر روز دارم تاوان می دم!! نمی دونم کی تموم میشه!شایدم هیچوقت تموم نشه!
خیلی سخته ،خیلی ..
این شعر خودمه (لطفا و جسارتا وفادار باشید و جایی نشر ندید ایشالا روزی جموعه اشعارم رو چاپ میکنم؛ضمنا من عاشق استاد شهریارم ،عاشق) :

هیچم وفا نکرد و مرا اندوهگین ساخت
آن "مرد"زین پیشتر مرا می خواست
"مردانگی"سر شریف دلبران است
"مردانه ماندن" ،این "محالی"که دلم می خواست!

(طالب)
تلخص من :طالب" هست

تا میتونید به حرف خدا عمل کنید...
دعام کنید...
یا علی ...

میخواست؟! شاید باید فکر کنید که دقیقا چه چیزی از شما را می خواست..
خوشبختم جناب "طالب"
امید که همیشه و هرلحظه طالب عشق، ایمان و دلدادگی باشید و شاد..

منم سمانم سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 10:15

نه همسرم عشقم نیست..
اولش که عاقلانه انتخابش کردم و عاشقش نشدم
بعد از گذر زندگیم رفتارش طوری بود که متنفر شدم ازش عاشق شدن پیشکش!
هی...
البته من دعا کرده بودم که عاشق نشم و الانم راضیم که عاشق کسی نیستم و ایشالا نخواهم نشد..من از عاشق شدن به یه موجود فانی گریزان وبیزارم ...بیزار..

بارها سعی کردمرفتارهای خوبی نشون بدم ولی ندیدم..بگذریم..زندگی من اگه تعریف کنم و از خصلتهای همسرم بگم همه رو به گریه میندازه...
رضا برضائک و تسلما لامرک و لا معبود سواک ..فاغث یا غیاث المستغیثین...راضی ام برضای خدا و تسلیمم ..هرجا میخواد منو ببره ...خدا میخاد منو تو این حال ببینه ...حرفی نیست خدا...حکم انچه تو فرمایی...

کاش بود.حالا که نیست به رسم وفاداری و اخلاق، هنر عشق ورزیدن بیاموزید..
به نظرم تضاد فلسفی دارید! انگار موضوعات حل نشده ی بسیاری در گذشته و امروزتان هست!

یه دوست نه دشمن! پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 09:11

بعدازجوابهای شما دلگرم شدم که بیام اینجا...
ولی ....
یه خواهش !:
لطفا یا دروغ نگید یا کلاس نذارید!
شما که گفتید : اینجا همیشه هستم

یا دروغ گفتید چون بعد از کامنتم چن باراومدم ولی جواب ندادید پس حتما نیستید

یا کلاس میذارید یعنی کامنتا رو دیدید و خوندید ولی کلاس میذارید و جواب نمی دید

در هر دو صورت ، لطفا بیشتر دقت کنید چون منم وقتم برام مهمه
برای تبادل نظر سر می زنم اینجا.اونم یه طرفه نمی شه.

موفق و موید باشید جناب مشکاه
یا علی

سلام.نه دروغ و نه کلاس.همیشه هستم و سر میزنم فقط خیلی وقت ها فرصت و حوصله ی پاسخ دادن به نظرها رو ندارم هرچند نظرات عزیزان و بزرگوارانی چون شما برایم خیلی ارزشمند هست.

منم سمانم شنبه 2 دی‌ماه سال 1396 ساعت 14:01

مرسی از جوابتون..
نه فکر نمی کنم تضاد با خودم داشته باشم..ولی در بیرون چرا ..خیلی تضاد میبینم...
آدم ها چاله ات می کنند بعد هی می پرسند:حواست کجاست؟
و هیچ کس جز خودت نمی داند حواست پرت سادگیت شد..!
ایشالا که خیر دنیا و آخرت نصیبم شه ..
من به خدا امیدوارم...نگران فردا نیستم ...خدا از قبل آنجاست..
روز به خیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد