شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

 

kheili deltangam ...

 

به نام خدای حسین ...

امشب دلم هواتو کرده...کلی اشک ریختم . بوی محرم حسین رو حس میکنم . منم یه حرفایی دارم...صدامو میشنوی ؟ میدونم خیلی کوچیکم اما تو رو به حرمت اشکهایی که ریختم جوابمو بده...نذر کردم... به خودش هم میگم... پیرهن مشکی رو میبوسم... میام...خودت میدونی از بچگی اسم قشنگت رو که میشنیدم ، اشک تو چشام میومد.میدونم خیلی دور شدم... میدونم همین دور و بری...منم جوون هستم ها .. میبینی ؟ اما شکستم  ...  این صدای همون پسر همین یکی دو ساله پیشه که... توی همین شبستان ها بود که خیلی چیزا یاد گرفتم ... محرم امسال هوامو داری نه ؟ نذر کردم... خودت میدونی تو دلم چه خبره ...

 

پ.ن   خیلی دلم گرفته... نمیدونم چی بگم ! 

پ.ن زندگی شاید همین باشد ...

              

 

safarkarde

برگی از درخت آرام می افتد ... نیمه شب است... به صدای افتادنش گوش کن ... به وحشت و سکوت ، به سردی هوا ،صدای نفس های باد، لرزش وجود من ...! صدای پای خدا می آید ... عظمتش را به وحشت، نظاره مینشینم . به خودم میخندم! ناتوان و کوچک . دلم میخواهد در حیاط خانه مان بمانم ... حیف ! حیف که پدر بیدار است ! همسایه خواب . سکوت نیمه شبان مرا دیوانه میکند همچون یاد تو ... دلم میخواهد در این فضا آتشی برپا کنم ، بساطی از تنهایی بگسترانم ... سفره عشق ... سکوت... گوش کن ! شاخه ها باز می لرزند ... برگی دیگر... شب ! کویرچشمان خراب تو ... به آسمان بالای سر می نگرم ... گویی هرشب درآسمان تو را می جویم ... میان ستاره ها ... باران می بارد ... غروب دلگیر است ! بی خبرم ... از تو ... خیالت با من بازی میکند و خوابت هر شب بیتاب ... این روزها . . .

 

 پ1.  نوشتن آرومم میکنه مثل درد و دل با تو ...

 پ2. خیلی وقته دیگه نمیتونم چیزی بنویسم !