مدت زیادی از تولد برادر ساکی کوچولو نگذشته بود . ساکی مدام اصرار می کرد به پدر و مادرش که با نوزاد جدید تنهایش بگذارند .
پدر و مادر می ترسیدند ساکی هم مثل بیشتر بچه های چهار پنج ساله به برادرش حسودی کند و بخواهد به او آسیبی برساند . این بود که جوابشان همیشه نه بود . اما در رفتار ساکی هیچ نشانی از حسادت دیده نمی شد ، با نوزاد مهربان بود و اصرارش هم برای تنها ماندن با او روز به روز بیشتر می شد ، بالاخره پدر و مادرش تصمیم گرفتند موافقت کنند .
ساکی با خوشحالی به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست . امالای در باز مانده بود و پدر و مادر کنجکاوش می توانستند مخفیانه نگاه کنند و بشنوند . آنها ساکی کوچولو را دیدند که آهسته به طرف برادر کوچکترش رفت. صورتش را روی صورت او گذاشت و به آرامی گفت : نی نی کوچولو ، به من بگو خدا چه جوریه ؟ من داره یادم میره !!!
امون از این دل !!!
چی کردیم که دیگه خدا تو دلمون مهمون نمیشه ؟؟
الهی دریاب
سلام بر مردی و مردانگی سلام بر استواری و جاودانگی
سلام بر مولای عشق علی(ع)
آهای اونایی که هر وقت خاطر دلتون تنها میشد زیر لب میگفتید یا علی
آهای دلای عاشق علی امشب شب علی است .
از بچگی تو گوشمون خوندند هر موقع خواستی قد می بر داری بعد از بسم الله بگو یا علی
حالا میگیم :
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
بسم الله الرحمن الرحیم
بشنواز نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سلام به همه آنهایی که دلهاشان به طراوت عشق الهی زنده مانده است .
و سلام به دلهای منتظر...
راستشو بگم اهل وبلاگ نوشتن نبودم . این بلاگ رو هم به خاطر یه عزیزی شروع کردم .
منتظر نظرات زیبا و انتقاد های گرم همتون هستم .
دلتون دریا ...
یا علی