شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

نمیدانم به اینجا، کُلبه ی تنهایی هایِ من سر میزنی هنوز یا نه اما همه چیز خوب است، بیشتر از حالِ دلم...خبر که زیاد است..روز تولدم هست..چون همیشه به روز تولدم که میرسم سخت اندوهگین میشوم..داشته ها و نداشته هایم بسیارند..برای من گذشته هنوز نگذشته..خیلی چیزها هنوز نگذشته..هنوز خیلی چیزها هست..بغض میکنم، از خودم میترسم...


پینوشت: ۳۳ ساله شدم..دارَمت..دارم..دارم..به گمانم تو هم...