شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

سرد و تاریک میشوی گاهی
و گاهی نازک تر از یک گلبرگ
... 

ومن گاهی سخت تنها میشوم
حرف هایی که نباید گفت
نمیتوان شنید
سخت میشود باور کرد
زیر سقف یک عشق طوفانی
حتی
باور یک کودک
دور از اندیشه ی آدم ها...
سایه ها
رنگ ها
تردید ها و درنگ ها
خنده های زیر لب
لعنت بر این آدم ها...!چشم ها...!
و...
و گاهی انگار فراموش میشوم
زیر حافظه های کند... 

... 

و قلب های تیر خورده بسیارند
به روی سینه و دیوارها...
چشم باز میکنم
و تو را 

دور از همه در آغوش میگیرم
دور از همه ی این چشم ها...
ثانیه ها
بند ها
و شوق در آغوش کشیدن دختری از جنس عشق
مست میکند مرا
و تهی میشوم از اندیشه ی آدم ها
از فریب ها و نیرنگ ها
... 

سخت میشود فهمید 

فرق میان من و تو را  

چشم های آلوده بسیارند 

قلب های زخم خورده نیز

وعشق تو آخر میکشد مرا... 

... 

پینوشت:و من روزی هزار بار سادگی و صداقت تو را عاشقانه و آرام در آغوش میکشم و تو فقط لبخند میزنی...