شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

 safarkarde 

 

هو

 

دیوارها هم مرا به سخره میگیرند اما من با تو... خدایم ... حرف ها داشتم ... دیوارها میخندند و من ... خون می گریم ... آن سو تر نگاهی منتظر، چشم بر قدم های استوار و شکسته من دوخته...آن طرف عزیزی هست شاید مثل من ، به حتم بالاتر ...

 این روزها گویا آسمان خراب شده ... بی پرده می گریم ... تلخ گونه میخندم ... از پشت کتابهای ریاضی و دیفرانسیل .. که هر کدام مرا از احساس با تو بودن خالی میکنند به آینده ای روشن عاشقانه چشم دوخته ام ... نمیدانم عزیزم ... کدام روز... کدام دل از آنچه میان من و توست خواهد نوشت ...

نمیدانم شاید از فرمول های عجیب و غریب این دیفرنسیل بتوان به خدا رسید ... !!

خلاصه شب های امتحان در و دیوارها هم خالی و سرد میشوند ...

 به طلب علم آمده بودیم ! گویا چند روزی دیگر با مغزی از تهی سرشار روانه بازارمان میکنند !!

 مثلا "مهندس"

گویا استاد ریاضی خدا و احساس را در فرمول های مشتق جا گذاشته است ... !

شاید ما نمی فهمیم ، بیچاره استاد .. نمیداند مثلثات کجای زندگیست ... حتی نمیداند زندگی را با مثلثات نمیشود آموخت ... ! بیچاره من که نمیدانم خدا کجاست ...!

انتگرال مهربانی ؟ اصلا میشود از مهر انتگرال گرفت ؟ از پیوستگی دل چطور ؟ از بی نهایت عشق ... از خدای احساس ... از قطرات باران ... از من .... سفر... از مسافر ؟

ولی میشود از خودت چند خطی به دل نوشت ... چند خطی هم از من بنویس نازنینم که سخت بی تابم ...

امشب هم ذهنم مثل همیشه از هزاران سوال بی جواب لبریز است ....

بگذریم ...

 

دوباره غروب میشود

                     دوباره سکوت میشوم

                                                دوباره شکسته و غریب

               با تو غرور میشوم

 

-     سلام دوستان مهربون ... نیستم ببخشید ... امتحانا بالاخره تموم شد ... یکی دو هفته دیگه هم نتایج میاد ... نمیدونم چی میشه ... خیلی دلم گرفته ... دعا کنید ... واسه خودتون که خدا روبالا سرتون دارید ... نمیدونم شماها هم عزیز دارید یا نه ... واسه عزیزترین هاتون دعا کنید ... یه دعایی هم در حق ما ... شاید یه روزی آدم شدیم ...

    خب ... ممنون از همتون

   التماس دعا

23/4/85

12 شب