شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

و قصه از اینجا آغاز شد...درست در ساعت ۶ عصر.. التهاب، تردید، بیقراری و عشق و تنها عشق بود، هست و خواهد بود و این قصه یک پایانِ بازِ بی پایان دارد...


پینوشت: سالگرد آشنایی من با تو  و تو با من بسیار مبارک است...