شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

دلسوخته ای که باز می گشت...از سفر...سخت اشک میریخت...و نگاهی که نشانه گرفته بود این روز ها را...خنده ها را...بغض ها را...درد ها را...و درد عاشقی زیباست...من از فاصله بیزارم،مثل تو...من بیتابم،مثل تو...من ساده ام،مثل تو...و من عاشقم...مثل تو...     

من پی باران میگردم...

پ ن : یه کم دور شدیم...