شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

دلسوخته ای که باز می گشت...از سفر...سخت اشک میریخت...و نگاهی که نشانه گرفته بود این روز ها را...خنده ها را...بغض ها را...درد ها را...و درد عاشقی زیباست...من از فاصله بیزارم،مثل تو...من بیتابم،مثل تو...من ساده ام،مثل تو...و من عاشقم...مثل تو...     

من پی باران میگردم...

پ ن : یه کم دور شدیم...

نظرات 3 + ارسال نظر
آسمانه تو چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 08:28 http://samaram.blogsky.com

و دوباره خاطرات... و آن روزهای ابی... و آن حادثه... و آن جاده... و اشک های بی امان من و تمنای حضوری که نبود.
و براستی که نمی دانست سال بعد و سال های بعد در چنان روزهایی کجای تقدیر زیبایش ایستاده خواهد بود...

و گرچه ما دور می شویم از او... اما او همیشه در پی ماست... او همیشه هست...
...

ندا چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:48

نوشته هاتون در اوج زیبایی پر مفهوم و عاشقانه است .
با هزارات غبطه بر عشق واقعی شما
بدرود

ستاره ی تنها چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:40

کاش تمام مرداا اینطوری باشن و وقتی کسی و دوست ندارن دستشو نگیرن و نگن تنهات نمی ذارم عشق من .....هیچ چیز تو دنیا ار خاطرم پاک نمی کنه عشق و قلبی که صادقانه گذاشتم و جاش دروغ و خیانت و اشک و تنهایی واسم یادگاری گذاشت مرد نامرد من

مرد شما نبوده است شاید..و شاید.. و شاید..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد