شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

..پشت تردید این ثانیه ها...زخم ها و درد های این آدم ها،چشم های کودکی که انگار غم دارد به روی یک دنیا تازگی گشوده میشود...دنیایی که سخت میتوان شناخت فرق میان آدم ها و آدمک هایش را..کودک من سلام..!دست هایم گره خورده،به تو تعظیم میکنم..من همانم که در خواب میدیدی و گاه در رویاهای کودکانه ات...سلام..!من آمده ام غم غریب چشمانت را سخت باور کنم و ترانه ی زیبای قلب پاکت را به یگانه معبود خویش تقدیم کنم..و اما..تاب ندارم که بگویم:من خود نیز کودکم..ساده تر از تو..روزی تو بر آستان آبی من قدم میگذاری و لبخند میزنی به عشق و آرام میگیری در آغوش من و من در جاده ای خیس،برای وصال رویاهای تو هستی ام را میگذارم..من اشک های عاشقانه ی تو را می ستایم...من عبور شبانه ی تو را در آسمان،می بینم...شانه به شانه ی تو می آیم..و میدانم مقصد تو به کدام سو جاریست..جاری لحظات بارانی من..؟منتی بر من گذار..مرا به خاطر بسپار که سخت شیفته و دلداده ی تو ام...

                                                                     * تولدت مبارک *

پینوشت: و زایش سبز این بهار..و تمام میشود این روزهای طوفانی..معشوق من.."دوستت دارم"