..پشت تردید این ثانیه ها...زخم ها و درد های این آدم ها،چشم های کودکی که انگار غم دارد به روی یک دنیا تازگی گشوده میشود...دنیایی که سخت میتوان شناخت فرق میان آدم ها و آدمک هایش را..کودک من سلام..!دست هایم گره خورده،به تو تعظیم میکنم..من همانم که در خواب میدیدی و گاه در رویاهای کودکانه ات...سلام..!من آمده ام غم غریب چشمانت را سخت باور کنم و ترانه ی زیبای قلب پاکت را به یگانه معبود خویش تقدیم کنم..و اما..تاب ندارم که بگویم:من خود نیز کودکم..ساده تر از تو..روزی تو بر آستان آبی من قدم میگذاری و لبخند میزنی به عشق و آرام میگیری در آغوش من و من در جاده ای خیس،برای وصال رویاهای تو هستی ام را میگذارم..من اشک های عاشقانه ی تو را می ستایم...من عبور شبانه ی تو را در آسمان،می بینم...شانه به شانه ی تو می آیم..و میدانم مقصد تو به کدام سو جاریست..جاری لحظات بارانی من..؟منتی بر من گذار..مرا به خاطر بسپار که سخت شیفته و دلداده ی تو ام...
* تولدت مبارک *
پینوشت: و زایش سبز این بهار..و تمام میشود این روزهای طوفانی..معشوق من.."دوستت دارم"