شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

شب تولد من

پشت پلک هایم که روشن می شود تا تو تنها چند شقایق فاصله است...

فرشته ای آرام به روی من لبخند میزند...صدای اذان درگوش شهر پیچیده،کودک احساس من دل به جاده میسپارد...حیات یک عشق آغاز میشود...اندیشه هایی نو زاده میشوند...

کودک بیتاب به فرشته سلام میکند...لحظه ای غرق سکوت میشوند...فرشته اشک میریزد...کودک نیز...و سکوت آسمانیشان میشکند...خداوند دارد نگاه میکند...به فرشته...به کودک...به احساس مقدسشان...رویایی خیس میان هرسه جاری میشود...و دوباره سکوت...

کودک آن روزها انگار اسیر شده است و خدا در انتظار...چه کسی قفس را میشکند؟!پرنده ی درون من سخت بیتاب پرواز است...آرام ندارد...پرنده گاهی خسته میشود...

یکسال دیگر از جوانی ام گذشت...من آرام تر شده ام...شاید صاف تر...در شب تولد خویش سخت در اندیشه ی فردایم...در تب و تاب سفر...در تلاش برای تحقق هزاران آرزو...من همیشه پرامیدم...همیشه صبور...

پینوشت: من چه غریبانه تولد خویش را در تنهایی،انگار به سوگ مینشینم...در انتظار توام...

نظرات 54 + ارسال نظر
مسافر سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:32 http://doncorleone.blogsky.com

سلام
این حالت تو یعنی داری وارد دوره جدیدی از زندگیت میشی که معمولا انسان هر 10 سال یکبار اون رو تجربه میکنه
ورودت به این رده سنی یعنی تکامل و بوجود اومدن هزار جور سوال که تا به حال بهش حتی فکر هم نکرده بودی و کم رنگ شدن یه سری از آرزوها ی جوانی
تکاملت رو تبریک میگم داداش
شاد باشی

ستاره چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 16:41

عزیزم مرسی از متن زیبایت.

مریم شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 13:54 http://ghafase.blogsky.com/

سلام خسته نباشید مرسی از لطفتون و ممنون مطالب شماهم خیلی زیباست اگر موافق باشین خوشحال میشم با شما تبادل لینک کنم اگر موافق بودین دوباره به ما سر بزنین منتظر جوابتون هستم آقا رامین

شیوا یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 19:26 http://just-kiss.blogsky.com

دقیقا منم تولدم امسال تنها بودم
نه مادر نه پدر
نه اونی که .....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد