غروب شد...یادم باشد درغروب هوای دل صاف تو بارانیست...
یادم باشد دربهار...آن ابرهای تاریک...خیابانی که همیشه شب داشت و مغازه ای که شانه نداشت...برای سر سپردن تو...دلبری نداشت برای دلبردن ازتو و تو که نخواستی آن خوابگاه و خیابان را...آن آدم ها را...نگاه تو همیشه به آسمان بود و دلبری که همتا نداشت...
یادم باشد که تو چقدر آگاهی...یادم باشد آرزوهایت را...غم همیشگی چشمانت را...نگاه سنگینت را...آری من...کودک درون تو را میشناسم...عروسک تنهای گوشه ی اتاقت را...حرف های روی دیوار...در اتاقت را که به روی آدم ها میبندی،پشت در رو به خودت نوشته ای:"خدا هست" ومن نیز...اندیشه ی من...دست های من...دعای پدر...قلب کوچک کودک فرداهامان...و سادگی هامان...دیوانگی هامان...یادت هست..؟گل سرخ..."وحدت"میان من و تو...کنارخیابان...گرما زدگی ام که از شرم بود...و بعد درکوه...روی صخره ها...نقش ها بود...تقدیم هایی ازعشق...و بعدتر...زیر باران شانه به شانه قدم زدیم...خندیدیم...و در بهار بر عشق باریدیم...و پیمان بستیم باهم...و دربهاری دیگر...
آری...من تو را دوست دارم...اندازه ی رویاهایم...عدد ستارگان یادت هست؟من ساده تو را میخواهم...و میخواهم پرشور...پرغرور...من...شرم نگاه تو را میفهمم...رنجش نازک هرلحظه ی تو را...
غروب شد...من و آبی آرام بلندم،گرم عشق...دستهامان خالی و پر زبندگی خدا...پر زخنده...پر زعشق...باور داشتن ها و خواستن ها...باور غرور...باور جوانی مان...و من میدانم که تو مرا باور داری...عاشق بودنم را...آسمانم را...آرزوهایم را...خدای توانایم را... و تو...تو فقط عاشق باش...
پینوشت:امروز چشمان تو را دیدم...
سلام
متن جالبی بود٬وقتی خوندمش بهم آرامش داد!
ممنون که بهم سر زدی!بازم اگه این کارو کنی خوشحال میشم!
راستی به نظرم هیچ چیز آروم نیست!!!
آن قدر مرا شناخته ای که خود ، هرگز بدین اندازه خود را در نیافته بودم. انگار تو در منی و من ِمن هیچ نیست. هیچ... مردی که در عین بزرگی و مردانگی دغدغه ها و افکار یک قلب کوچک را درک میکند تنها یک مرد نیست. قبله ایست برای نماز پنجره ها...
...
خوشبختم... خوش شانس! من بیدارم و عروس رویاهایم میان لحظاتم نشسته است و برای آسمان دلبری می کند... بیدارم و این حقیقت است که من قرعه ی روزگار را برده ام و امروز آسمان مال من است...
و من عاشقم... زلال تر از باران...
عاشقانه هایتان را خواندم آنقدر عشق داشت که یاد عاشقی های خودم افتادمُ... اما حیف............... با یک افسوس به اضافه هزارتا.............................
مطالبت بسیار زیباست اما اگه آدم انتقادپذیری باشی باید بگم که خیلی زیاد تکرارری شدن یعنی یه روند روتین و یکدستی رو دنبال می کنن. وبلاگ سمانه رو که دیدی حتماُ متنوع می نویسه. به نظرم باید کمی نحوه ی نوشتنت رو عوض کنی. موفق باشی.
سلام من کاملا اتفاقی وبلاگتو دیدم خیلی جذاب می نویسی و دوست داشتنی خیلی خوشم اومد دمت گرم
درود
دلنوشته ای زیبا بود گیرا
سبز باشید تا ابد
سلام
دلی که عاشق باشد...منزلگاه خداست....همیشه پر شور و عاشق باشید.
وب حالبی داری خوشم اومد از تمام مطالبت
انشاالله موفق باشی
سلام رامین ... دوست قدیمی و همیشگی ام.
آمده ام بگویم یادم نرفته است تو را برای دیدن عکسهایم دعوت کنم... که فراموش کردن خاطرات روزهای اولِ نوشتنم در این محیط مجازی ...اتفاقی ست غیر محال برای ذهن زیبای من!
اینجا مرا ببین رامین http://dirya.blogsky.com/
سلام وبلاگ خوبی دارین امیدوارم موفق باشین
عالی بود..........
عالی بود !
یه سری هم به ما بزنین ........................
ستاره گم شد و خورشید سر زد
پرستویی به بام خانه پر زد
در آن صبحم ثفای آرزویی
شب اندیشه را رنگ سحر زد
پرستو باشیم و از دام این خاک
گشایم پر به سوی
بام افلاک
ز چشم انداز بی پایان گردون
در آویزم به دنیایی طربناک
پرستو باشم و از بام هستی
بخوانم نغمه های شوق و مستی
سرودی سر کنم با خاطری شاد
سرود عشق و آزادی پرستی
پرستو باشم از بامی به بامی
صفای صبح را گویم سلامی
بهاران را برم هر جا نویدی
جوانان را دهم هر سو پیامی
تو هم روزی اگر پرسی ز حالم
لب بامت ز حال دل بنالم
وگر پروا کنم بر من نگیری
که می ترسم زنی سنگی به بالم
سلام وبتون عالیه
انقدر زیبا و با احساس نوشته اید که کلمات را به زانو اوردید
به من هم سر بزنید اخه فردا تولدمه اگه میشه یه شعر برام بذارید بزارم توی مطلب فردا ممنون
بسیار زیبا ست نوشتنت. لذت بردم.
ایول حال کردم با اجازت ارسالش کردم واسه یه نفر ما که بلد نیستیم از این حرفا بزنیم بلکه از زبون شما فرجی حاصل شه
:)
سلام
چقدر قشنگ می نویسی
من هم روز تولدم 16 اردیبهشته
چقدر با این آهنگ ارامش گرفتم
چقدر با این متن ها دلم پرواز کرد نمی دانم به کدامین دیار رفت
خوشحال می شم به من هم سری بزنید .