-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1387 20:20
و او که عزیزی برای من است از امروز شکستی تلخ را تجربه میکند...شکستی از جنس عشق...که چشمان مرا خونبارِخویش کرده است و من امروز تو را بیشتر میشناسم همنفس من...تویی که "عشق منی"...همزاد و همسفر...میدانم که او برای تو نیز عزیز است... و تو ای یاس رازقی من... برایم حرفی بزن... بی پناهم... در عشق خویش...پناهم ده ای مسافر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1387 12:46
... و من از تو و سرزمین تو دور میشوم و بغضی سنگین که گلویم را از درد عشق می فشارد و جاده ای خیس که پیش رو دارم و دلی پر ز اندوهی که پشت سر دارم و هوای نگران... چشم های زشت آدم ها..! و نگاه های پاک و آسمانی تو... و من باور دارم اشتیاق تو را... التماس خویش را... و غمی دردناک که از آدم ها پنهان میکنم... و درد من و تو را...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1387 22:59
نگاهم کن … آرام آرام می آید تولد دختری از جنس نور تولد عشق آری یادم هست! آن روز که چشم به دنیای پوچ آدم ها باز کردی چشمان تیره من به دنبال نگاه زیبای تو بود و قلب پاک تو انگار با من بود و صدایی که در گوش آسمان می پیچید دخترکی پاک چون فرشته ها به زمین هدیه شد و من آرام گریستم انگار میدانستم که لایق روح بزرگ تو نیستم و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 18:54
برای عشقی که به آسمان نزدیک است ... برای تویی که عشق منی ... : بسم الله العشق قفسی گرد من است تنگ تر از تنهایی سخت... تلخ چون این فاصله ها... آرام درون مرا میکاود... هر جا رنگی از عشق هست اسیر میکند به بند میکشد احساس مرا ... مرا که حلقه ی عشق تو به دست... اشک در چشم بغضی سنگین در گلو... سخت میفشارد این قفس ... مرا که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 دیماه سال 1386 23:53
و فردا تو می آیی ... سر سجاده عشق ... عطر حضور تو می پیچد و من صدای نفس های گرم تو را عاشقانه حس خواهم کرد ... و بر خود می بالم ... تو می آیی مسافر من ... و تو ، فقط تو میدانی درد دلتنگیم را ... و من که روزهاست در حسرت نگاه تو آرام و قرار ندارم ... ... پینوشت : دلم واسه چشمات تنگ شده ... واسه نگاه آسمونیت ... که منو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 آذرماه سال 1386 10:46
در کوچه باغهای این شهر غریب ... شهری که از پاییز دلها لبریز است ... صدای پای خدا می آید ... شاید فقط من آن را حس کنم ... و دل من از حادثه ها لبریز است ... و من خوشه ای از باران می چینم ....عاشقانه به دست های پاک تو میسپارم ... دستانی که گرم اند ... از حادثه عشق ... و تو ... یاس رازقی من ... نگاهت هر لحظه مرا میخواند...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 شهریورماه سال 1386 23:52
ساعت حدود ۱۰ شب ... پس از چند ماه انتظار یه خبر وحشتناک دیگه منو شکست ... خسته و دلشکسته راه خونه رو درپیش گرفتم ... یه گوشه ی خلوت پیدا کردم و ... داشتم به خیلی چیزا فکر میکردم... تو بودی اما ازم دور... پیش چشمات شرمنده بودم ... یه شکست دیگه ... یه شکست ناخواسته ... از اون شب ۲سال میگذره ... هیچوقت فراموش نمیکنم ......
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 شهریورماه سال 1386 03:21
بسم الله العشق به عشق همسر عزیزم شاید خیلی از شما دوستان منو بشناسید...از دوستان قدیمی و جدید،عزیزانی که حدود 2 سال منو همراهی کردند.خیلی ها اومدند وبه وبلاگ بعضی ها سر میزنم میبینم چه بی صدا رفتد...عده ای با دل شکستگی وعده ی دیگه شاید از خودشون فرار کردند... بعضی ها به عشق خندیدند...به من... و شاید به خودشون... بعضی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 مردادماه سال 1386 17:39
۲۱ ساله شدم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 تیرماه سال 1386 23:47
... ... ... پینوشت: درست یک ماه دیگه ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 تیرماه سال 1386 12:46
چشم های خونبارم از اشک... نگاهی به ساعت...صفحه گوشی...جلوی آینه پسرکی ایستاده است... به چشمان خویش خیره میشود...ساعت حدود ۱۲ شب... انگار خدا دارد بخشی از زندگی را از او میگیرد...در دلم غوغاست... تنم لرزان است... انگار بار دیگر خدا ... شکست مرا ...دارم مینویسم ... از خودم ... از او... دستانم میلرزند...آرام وشکسته از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1386 11:56
... و امروز از رنجی که میبریم...! به فردایی خدایی میرسیم ... رامین پینوشت: امروز یه روز خیلی خاص برای منه ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 اسفندماه سال 1385 20:50
به نام آنکه زنجیر مجانین را به لرزه افکند و همه زندگی من به حسین(ع) میرسد ... آنگاه که باران می بارد و من آخرین کمیل امسال را با تو ... آرام و بیقرار زمزمه میکنم ...عطر بهار در کوچه های شب ... نسیم بوی روحانی تو ، تویی که انگار شانه به شانه من اینجا پیش من نشسته ای و بامن بلند فریاد میزنی : الهی و ربی من لی غیرک...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 دیماه سال 1385 04:51
به نام خدای حسین ... امشب دلم هواتو کرده...کلی اشک ریختم . بوی محرم حسین رو حس میکنم . منم یه حرفایی دارم...صدامو میشنوی ؟ میدونم خیلی کوچیکم اما تو رو به حرمت اشکهایی که ریختم جوابمو بده...نذر کردم... به خودش هم میگم... پیرهن مشکی رو میبوسم... میام...خودت میدونی از بچگی اسم قشنگت رو که میشنیدم ، اشک تو چشام...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 دیماه سال 1385 03:04
بر گی از درخت آرام می افتد ... نیمه شب است... به صدای افتادنش گوش کن ... به وحشت و سکوت ، به سردی هوا ،صدای نفس های باد، لرزش وجود من ...! صدای پای خدا می آید ... عظمتش را به وحشت، نظاره مینشینم . به خودم میخندم! ناتوان و کوچک . دلم میخواهد در حیاط خانه مان بمانم ... حیف ! حیف که پدر بیدار است ! همسایه خواب . سکوت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1385 12:19
نگاهی به آسمان ... شانه به شانه عشق... دست در دستان انتظار... استواری وتردید... خستگی... امید... و قلبی که برای تو در حال طپیدن است... واندوه این فاصله ها که عاقبت مرا خواهد کشت...خنده های پنهانی... بوسه های روحانی... آغوش پاک عشق ... دلدارم میخندد... پ: از عزیزترینم به خاطرقالب زیبای وبلاگ عاشقانه تشکرمیکنم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 مهرماه سال 1385 00:44
هو دیوارها هم مرا به سخره میگیرند اما من با تو... خدایم ... حرف ها داشتم ... دیوارها میخندند و من ... خون می گریم ... آن سو تر نگاهی منتظر، چشم بر قدم های استوار و شکسته من دوخته...آن طرف عزیزی هست شاید مثل من ، به حتم بالاتر ... این روزها گویا آسمان خراب شده ... بی پرده می گریم ... تلخ گونه میخندم ... از پشت کتابهای...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 مردادماه سال 1385 23:55
بارالهابرای من تقدیری مقدر فرما که آنچه را تو زود میخواهی ... دیر نخواهم و آنچه را تو دیر میخواهی ... زود نخواهم ... امروز ۲۰ ساله شدم !
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 31 خردادماه سال 1385 10:04
باری دیگر کمیل علی را باز می کنم. می خوانمش... بسم الله... اینبار با قلبی عاشق، عاشق تو .... گونه هایم تر می شوند . مثل گونه های تو ....توئی که در غربت برایم گر یستی و منی که هرگز نتوانستم به تو بگویم که بی نهایت .... بی نهایت.... دوستت می دارم ..... منی که هر لحظه را با یاد تو آغاز می کنم.... شوق رسیدن زمزمه ی شکست...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1385 00:19
کودک احساس من ؟ آینه را بردار ..... بنگر ! همانی که در آینه می بینی روزگاری میشود بزرگ قلب پاکش را بر آسمان جای میگذارد به زمین می آید فتنه ها می انگیزد میشکند ...... شکسته میشود دل میبندد .... خراب میشود عشق میسازد ..... تباه میشود میرود و سیاه میشود ...... کودک می شنید اراجیف مرا !!! ناگهان به خود آمد آینه را شکست !...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1385 11:13
به بهای عشق همه را دادم بر باد و میدهم اکنون زندگی را برای تو به باد امروز زندگی درسی داد ........ بی نهایت= عشق lim X 0 ...... عشق یعنی از عشق نمیتوان حد گرفت ....... این را دیگر استاد ریاضی نگفته بود ! زندگی برایم پای تخته نوشت : عشق همیشه بی نهایت است و فردا دیگر درس نخواهند داد ! گویا تعطیل است ....... این حد رو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1385 23:26
...... جلوه کند نگار من تازه به تازه نو به نو ...... بهار دل من تو می آیی و من سخت بی تابم سالی دیگر انتظار.....تنهایی غم و خدایی که همیشه هست کنار من کنار تو و یاس رازقی که هرگز او را ندیده ام شاید بیاید امسال شاید من بروم ...... خیلی خسته ام ..... فرصتی است نفسی تازه کنم و در انتظار روزهایی خوش اینبار سه تایی من و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1384 22:28
کابوس تورا فراموش خواهم کرد ..... حس غریبی داشتم از آن روز سر بر شانه هایم نهادی نگاهی انداختی ..... خندیدی ..... من گریستم ...... فریاد بر آوردی...... سکوت کردم.....! کوله باری از درد ..... خسته از زمانه ..... آدم ها ..... حتی خودت ! به چشمانم خیره شدی ..... چشمکی زدی ....... دیوانه کردی مرا ..... دوباره خندیدی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1384 23:22
دل و دین و عقل و هوشم همه را به آب دادی ..... همه را شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت ؟ گفت ای عاشق دیوانه فراموش شوی ! سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد گفت طولی نکشد تو نیز خاموش شوی خاطرم هست میگفتم من میشود ماند میشود با عشق سوخت میشود چشم به رویاها دوخت و کنون .....؟ راست می گوید مادر حالمان خوش نیست باید برویم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1384 16:53
همه آهوان صحرا سر خود گرفته بر دست به امید آنکه روزی تو شکارشان نمایی التماس دعا ....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1384 12:20
چه سکوت دلگیری دارد کوچه دلم ....... صدای قدم هایم به گوش میرسد و اکنون این قدم های آرام و خسته هستند که بر جاده می لغزند و در انتظار روزهای رویای ...... رویایی که تو را با آن دوست داشتم و دل بستم و شکستی حرمت فاصله مان را ...... نیمه شب است .... مردی از دور می آید..... نگاهی به من می اندازد و زود دور می شود ! اینجا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 دیماه سال 1384 14:53
ماه ازتیرگی ابر ها فرار میکند ..... رخساره می نماید ...... هوا خیلی سرد است ..... دلم می خواهد زودتر جایی پیدا کنم ...... چینه ای ..... دیواری ..... شاید شانه ای ...... سر بگذارم ...... تا می توانم از سر شوق اشک پشیمانی بریزم نه بر شانه های باد ...... که بر لحظه های ماندگار این زندگانی ..... پشت این چهره خندان و اما...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 دیماه سال 1384 12:18
روزگاری به این روزگار می خندم عجیب ...... و عجیب تر همان افکار تهی است که می خواستند بسازند همین روزگار را و هر چه ساختند خراب شد و حال خرابه ای دارم ساکت و آرام و به رنگ خاکستری و مردگی و در انتظار قدم هایی استوار نگاه هایی بر خاسته از دل و جان هایی که با من سخن از صداقت و عشق و مهربانی میگویند ..... تا این خرابکده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 آذرماه سال 1384 23:01
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع) میلاد حضرت رضا (ع) را خدمت همه دوستان تبریک میگم.معذرت میخوام دیر آپ کردم و ممنون از همتون ..... آبی و یاس و سپید زرد و بی رنگ و سیاه رنگ آن رازقی باغچه مان راستی میدانی ؟ عاشق یاسم من یاس رازقی همه احساس من است گرچه زرد است ولی آبی می آید به نظر رنگ دریا آبی است دل خود دریا کن دست...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 آذرماه سال 1384 11:48
دو چشم و یک نگاه ...... عالم ودست ها همه بر فراز آسمان دراز .....دل و هزار دل مانده در طپش های مانی روزگار و چشم های خشکیده از درد و یک دنیا اندیشه های کهنه و غریب و سراسر خاطره و واژه های خاکستری من که همیشه خسته و سرگردانند ...... و دسته دسته آدم ها می آیند و وحشت روزگار من از بیماری دل هایی است که هر دسته را زیر یک...