-
نی
دوشنبه 30 آبانماه سال 1384 09:46
شبی دیدم کنار بوستانی فتاده یک نی از دست شبانی نشستم با تانی در کنارش گرفتم از رخش گرد و غبارش بنال ای نی که دنیا را بقا نیست چو آرامش در این دار فنا نیست بنال ای نی نماند جاودانه به جز عشق و نوای عاشقانه بنال ای نی که یار دلربا رفت نمیدانم که از پیشم کجا رفت بنال ای نی چو لغزد عکس مهتاب به روی صفحه لغزنده آب بنال ای...
-
خطی از شیطان .....
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1384 19:41
دیشب خواب شیطان را دیدم ...... دیشب یعنی همین امروز ! چون مدت هاست شب و روز برایم یکی شده اند .چه فرقی میکند وقتی همیشه در خوابی روزها هم شب است ...... میگفتم ...... وحشتناک می خندید ! شیطان را میگویم .میدانی خیلی خوشحال بود .حرف هایی با من داشت ......گفت دوستت دارم عزیزم ! من هم گفتم ما اندکی بیشتر و کلی خندیدیم...
-
دروغ
جمعه 20 آبانماه سال 1384 23:53
باری دیگر بسم الله ..... گفتم دلم گرفته است چند ماهی است .....پریشانم ! بر گشت و گفت مگر دل هم داری ؟ گفتم بی دل بودم از همان روز اول مگر نمیدانستی ! آدم ها دل دارند ....من که آدم نیستم ! گفت میدانم بی خود توضیح نده ! گفتم من مسافر باران بودم .... کوله بار بستم که با تو سفر را آغاز کنم .....گفت آغازی نیست .... تو که...
-
درد و دل
سهشنبه 17 آبانماه سال 1384 04:52
هو از سفر آخر بر می گشت. دلش بد جوری شکسته بود. خودش رو تو سکوت پرهیاهوی فضای اطرافش گم کرد . صداش رو تو دلش خفه کرد . وقتی بغض سنگین تو سینش شکست آروم آروم گریه کرد ..... دستش رو گرفت جلو صورنش که فقط خدا اشک هاشو ببینه .... پسرک خیلی دلش از آدما پر بود ..... از خودش بیشتر .... خیلی خسته بود اما به غیر از اشک های...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1384 23:31
به نام مهر .... غروب آخرین روز رمضان هم رسید و من همچنان در پس این روزها به دنبال چه میگردم ؟ از پی آینده ای نه به تاریکی و سردی این روزها ..... آینده ای که مرا میسازد و منی که آینده را زیبا میسازم . نمی دانم که سالی دیگر این روزها کجای زندگیم .... کجا آباد دل باشم یا نا کجا آباد عقل ! دوباره نم نم باران رحمت هم آمده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 آبانماه سال 1384 22:53
هو درد و دل با خودم ! غربت .... اشک .... دلتنگی .... از بس که خوشست گریه کردن ! روی یه پله توی یه پارک خلوت و سوت و کور توی دیار غربت توی یه شهر غریب که انگار آدماش نگاه چندان مهربونی ندارند نشستی ! بغض عجیبی گلوت رو میگیره .... اشک تنهایی از چشمات روی گونه های خشکیدت جاری میشه .... این دلته که میشکنه از غربت و تنهایی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 آبانماه سال 1384 00:21
به نام آنکه زنجیر مجانین را به لرزه افکند گاهی زندگی در شاید و اما و اگر می ماند ! گاهی خودت را هم فراموش می کنی ! گاهی دلت برای همه تنگ میشود به جز خدا و خودت ... گاهی زندگی سیاه و باریک میشود آن قدری که نمیتوانی خود را در آن سکوت و تاریکی پیدا کنی ! مهربانی ... صفا ... عشق و هر آنچه که عمری در پی آن بودی ....همان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 20:33
به نام مهر داشتم نظرات شما عزیزان رو نگاه میکردم که برای چندمین بار به این حرف زیبای یکی از شما رسیدم .... هر عزیزی این چند خط یادگاری رو گذاشته دمش گرم به مولا .... انگار حال و هوای این روزای خودمه .... خیلی دلتنگم ... چشمانم را به نگاه بارانی تو دوخته ام ... « جرأت دیوانگی » انگار مدتی است که احساس میکنم خاکستریتر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 مهرماه سال 1384 00:07
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب شاه خوبانی و منظور گدایان شدهای نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار مست از خانه برون تاختهای یعنی چه این چنین با همه درساختهای یعنی چه قدر این مرتبه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1384 21:33
در نظربازی ما بیخبران حیرانند عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 مهرماه سال 1384 00:50
هو ماه که بالاست و من پایین حسرت می خورم ..... همین دلت دریا
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مهرماه سال 1384 00:57
یا هو رمضان و شبی نه مثل هر شب ..... رمضان و اما آمده تا در سکوت نفس گیرش غوغای دلهای گمگشته از خود را به نظاره بنشینی آمده تا در کوچه پس کوچه های شهر مهربانی قلب های همچون آینه را احساس کنی نگاه کن آدم ها را می بینی قدری نرم تر شده اند می بینی آدم ها تا کجا میتوانند آدم باشند ؟ هوای شهر هم عاطفه را از رمضان هدیه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1384 01:14
به نام او من تنگ دلم یا که جهان تنگ شده تیره بصرم یا افقی رنگ شده گوش من بی حوصله بد می شنود بد میشنود یا ساز طبیعت خشن آهنگ شده میدونی نمیتونم ...... به خاطر تو شروع کردم ....به هوای بودنت نوشتم ..... بعد از این هم حتی اگه نباشی بازم واسه تو مینویسم .... که یه باره دیگه بگم : تو را من چشم در راهم و من ..... به حرمت...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 مهرماه سال 1384 00:28
بسم الله الرحمن الرحیم چشمانم باز است و خزان طبیعت را بار دیگر به نظاره مینشینم اما این بار رنگ دیگری دارد .... خزان دل من همراه این خزان از راه میرسد .... کاش آدم ها قدری آدم بودند ..... کاش دوستی ها دوست داشتن بود .....و کاش پایان با من بود .... و اما دل .... یادت هست .... گفته بودی مجنون نمیخواهم .... آهسته گفتم من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مهرماه سال 1384 14:55
رویای خدا را آشفته نکنید من یک نفر را می شناسم که پرواز می کند . او روی همین زمین راه می رود و توی همین آسمان پر می زند . او شبی خواب دیده که بال دارد و وقتی که بیدار می شود ، بالهایش را با خود به بیداری می آورد . این چیزی است که او همیشه می گوید . اما هیچکس حرفهایش را باور نمی کند. من اما حرفش را باور می کنم . زیرا...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 شهریورماه سال 1384 03:06
و خدایی که در این نزدیکی است .... واژه به واژه حرف دل وقتی بر جان تو می نشیند که از جنس نور ... همچون عطش .... و داغ تر از آتش .... به مهربانی پرواز .... به دل ربایی نیاز و به زیبایی آغاز .... برای رسیدن .... اما به تو نه.... به آن غایت و آن همیشه همراز .... تکه جمله ای شاید هم حرفی بر قلب این جان فرو مایه نوشته ام و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1384 00:55
به نام زیباترین کلام ... و اما انتظار .... ماندن و رسیدن.... سر جاده انتظار ایستادن و به انتهای راه نگریستن سخت است ... تنها امیدن رسیدن به مقصد دل را محکم و استوار بر سر جاده منتظر نگه میدارد . این شب قشنگ و سرشار از لطافت رو به همتون تبریک میگم ایشالا که هر کجا هستید شاد باشید و غم به دلاتون راه ندید که ... آبی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 شهریورماه سال 1384 00:26
به نام دوست ... شب های جمعه عجب شب های قشنگیه ... میگی بسم الله و کمیل رو شروع می کنی ... قربون خدا برم عجب زیباست ... هنوز صفحه اول تموم نشده به یه جایی از این دعا میرسی که دیگه تا میای به خودت بجنبی بغض قشنگی گلوتو میگیره و دلت میشکنه ... اللهم اغفرلی الذنوب التی تهتک العصم اللهم اغفرلی الذنوب التی تنزل النقم اللهم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 20:49
بسم الله الرحمن الرحیم صدای گران کوچ و من یک مسافر سلام دریایی می دانی زیباترین سفر کدام است ؟ سفر عشق را میگویم !!! به من گفته بودند : جگر شیر نداری سفر عشق مرو ... بگذریم ... لحظه لحظه این سفر را در گوشه گوشه قلبم با قلم ارغوانی مینویسم به یادگار تابماند در روزگار نبودن و این خط یادگاری را می نویسم برای آن روز ها...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1384 01:53
به نام خدای حسین (ع) و سلام بر سالار عشق به حرمت دلهای پاک و عاشق حسین.... به حرمت دلهای جوانی که برای حسین می تپد ... و به زیبایی استواری و امید ... سلام بر صفای اشک های مهربونی نوای گرم حنجره هایی که واسه حسین به لرزه در میاد و پاکی و عشق اونایی که وقتی اسم این اولاد آب و علاقه میاد ستون دلشون دووم نمیاره و به لرزه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 شهریورماه سال 1384 03:35
د رد و دل... هر دلی را بهاریست ... بهار دل من هم رسید !! از وقتی تو آمدی هر شب هوای دلم ابریست !! همه شب بهانه ای برای گریستن دارد و آن بهانه تویی !! بگذار تا همه بدانند یکشب بی خیال تو خیالی نیست . باران احساس تو که میبارد گویی این بهار خبر از بی نهایت ها دارد ... دلم گرفته است و بارانی ای که همیشه عاشق بارانی!!!...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 شهریورماه سال 1384 14:54
هنگام سپیده دم خروس سحری دانی که چرا همی کند نوحه گری گویی که نمودند در آئینه صبح کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری حیف این دل !! حیف این احساس !! حیف این جان که داری فدای هیچ و پوچ می کنی!! آهای آسمونی خودت باش !! به خدا قسم ارزش تو بیشتر از این حرفاست !! اینقدر دنبال این سایه ها نرو !! قدر خودتو بدون !! همین !! راستی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 00:53
به نام آنکه زنجیر مجانین را به لرزه افکند کنج اتاق رو خیلی دوست دارم !! واسه سر گذاشتن و گریه کردن!! واسه به خود رسیدن!! نیمه شب که میشه میری اون گوشه میشینی سرت رو به دیوار میزاری و چراغ اتاق رو خاموش و چراغ دلت رو روشن!! بی اختیار بغض دلت میشکنه و اشک چشمات جاری میشه!! به مهربونی ها فکر میکنی !! به خاطرات خوشت !! به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 01:13
اینجا خونه غربته !! اینجا همه غریبن!! هیچ نگاهی آشنا نیست . هیچ حرفی موندگار نیست . آدمایی که سرد و بی تفاوت هر روز از اینجا رد میشن یادشون نمیاد که مام اگه هیشکی باهامون نیست . خدا هست !! نمیدونن که دل ما هم دله به خدا !! اینارو یه پسر بچه ۱۰ یا ۱۱ ساله میگه . کنار خیابون بی مرد نشسته و داد میزنه : حراجیه حراج!! حالا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 16:22
سلام آسمانی سلام یاس رازقی کنار پنجره ای که همیشه روی آسمون آبی بازه نشستی نم نم بارون و عطر رازقی هم از نزدیک به مشامت که میرسه تازه می فهمی کجای زندگی هستی !!! بوی خدا از کدوم طرف میاد ؟ عطر یاس رازقی رو دنبال کن !! بوی مردونگی میده !! اونم توی دنیایی که کم کم آدماش داره یادشون میره خونه مهربونی کجاست!! نمیدونم چه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 مردادماه سال 1384 00:27
مدت زیادی از تولد برادر ساکی کوچولو نگذشته بود . ساکی مدام اصرار می کرد به پدر و مادرش که با نوزاد جدید تنهایش بگذارند . پدر و مادر می ترسیدند ساکی هم مثل بیشتر بچه های چهار پنج ساله به برادرش حسودی کند و بخواهد به او آسیبی برساند . این بود که جوابشان همیشه نه بود . اما در رفتار ساکی هیچ نشانی از حسادت دیده نمی شد ،...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 مردادماه سال 1384 00:35
سلام بر مردی و مردانگی سلام بر استواری و جاودانگی سلام بر مولای عشق علی(ع) آهای اونایی که هر وقت خاطر دلتون تنها میشد زیر لب میگفتید یا علی آهای دلای عاشق علی امشب شب علی است . از بچگی تو گوشمون خوندند هر موقع خواستی قد می بر داری بعد از بسم الله بگو یا علی حالا میگیم : یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1384 00:15
بسم الله الرحمن الرحیم بشنواز نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند سلام به همه آنهایی که دلهاشان به طراوت عشق الهی زنده مانده است . و سلام به دلهای منتظر... راستشو بگم اهل وبلاگ نوشتن نبودم . این بلاگ رو هم به خاطر یه عزیزی شروع کردم . منتظر نظرات زیبا و...